loading...
ekmal
حقیقت بازدید : 14 پنجشنبه 02 آبان 1392 نظرات (0)

پس از رحلت پيامبر (ص) نخستين واقعه‏اي که مسلمانان با آن رو به‏رو شدند موضوع تکذيب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پيامبر (ص) افرادي را که مي‏گفتند پيامبر فوت‏کرده است‏به قتل تهديد مي‏کرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتوم‏آياتي را که حاکي از امکان مرگ پيامبر بود تلاوت مي‏کردند مؤثرنمي‏افتاد. حرکات او که با نهايت‏ شدت و قوت انجام مي‏شد همه رابه تعجب و ترديد انداخته بود و پاره‏اي پرسيدند: آيا پيامبرسخن خاصي با تو گفته يا وصيت ويژه‏اي در مورد مرگش با تو کرده‏است؟ او جواب منفي داد. طولي نکشيد که دوست او ابوبکر که‏در بيرون مدينه به سر مي‏برد به وسيله‏اي به مدينه فرا خوانده‏ شد. ابوبکر هنگامي به مسجد رسيد که عمر در ميان مردم، خشمناک،کساني را که سخن از وفات پيامبر (ص) به زبان مي‏آوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهديد به قتل مي‏کرد. ابوبکر بامشاهده اين صحنه جامه از چهره پيامبر به سويي زد و پس از بيان‏ چند جمله به مسجد آمد و بي‏ محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش‏» و سپس با استشهاد به آيه ‏اي از قرآن (آيه 30 سوره زمر: (انک ميت و انهم ميتون) (تو مي‏ميري و ديگران نيز مي‏ميرند) که‏ قبل از او ديگران نيز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفات‏ پيامبر را تاييد کرد. اين گفتگوها حتي اگر صحنه‏ سازي ازپيش طراحي‏ شده نبود، تا همينجا مي‏توانست مردم را به نقش‏ ابوبکر در رهبري جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه‏ سازد

در همين حال که پيکر مطهر خاتم الانبياء (ص) بر زمين بود وبني هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرين فرستاده خدا به سوگ‏ نشسته بودند، عده ‏اي از انصار به دليل مشاهده اين رفتارها که‏ حاکي از نوعي تحريکات سياسي مهاجران براي تصاحب مقام جانشيني‏ پيامبر، بود به انگيزه چاره‏ جويي براي زمامداري مسلمانان، درمحلي به نام سقيفه بني ساعده تجمع نمود. آنها چنين وانمودند که ‏تعيين جانشيني پيامبر نيز مانند ديگر امور اجتماعي با گفتگوي‏ بزرگان قوم، امري شدني است. پيغمبر (ص) خود هنگامي که زنده بوددر کارهاي بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مي‏کرد

در همين لحظات کسي براي ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار به ‏گردهمايي پرداخته ‏اند تا فردي را از ميان خود به زمامداري‏ برگزينند. وي و ابوبکر چون از برپايي چنين انجمني آگاه شدندجسد پيامبر را که براي غسل آماده مي‏شد ترک کردند و بي‏ آنکه به‏ کسي چيزي گويند به انجمن انصار در سقيفه پيوستند. آن دو درميان راه به يار ديرين خود ابو عبيده بن جراح رسيدند و هر سه ‏راهي سقيفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پيشواي خزرجيان، با حال بيماري و تب،ميان گروهي از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگويي از سوي‏او در فضايل انصار و اولويت آنان بر مهاجران در خلافت‏ سخن‏ مي‏گفت. معلوم نمي‏توان داشت که انگيزه اقدام سعد و اجتماع ‏انصار در سقيفه بدون مقدمه و ناشي از رياست‏ طلبي آنان بوده،يا بر اثر اطلاعات جسته و گريخته و قراين و اماراتي که دلالت‏ بربرخي پيش بينيها و مقدمه‏ چينيهاي سران مهاجران داشته است.آنچه منطقي‏ تر مي‏نمايد اين است که طرح چنان سخناني از سوي‏ انصار در آن ساعات، واکنشي در مقابله با اقدامات مهاجران‏ باشد، نه موضع‏گيري در برابر وصاياي پيامبر خدا (ص). اما هرچه ‏بود تاريخ آنان را نخستين گروهي مي‏شناسد که به طور رسمي برخلاف خواسته رسول خدا (ص) اقدام به برپايي جلسه مشورتي براي ‏تعيين جانشين پيامبر کردند. شايد هم اگر ديگران سالها پيشتراز ايشان مرموزانه در پي همين هدف بوده‏اند، چون زيرکانه ‏ترمقاصد خود را دنبال مي‏کردند کمتر کسي توانسته است از کرده ‏ايشان رد پايي بر اين منظور بيابد. در هر صورت ترديد نيست که مهاجران به مراتب نسبت‏به انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعي و سياسي بيشتري برخوردار بوده‏اند. به‏همين سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکست‏خوردند. غير ازاينکه به موجب همان اقدام علني بر خلاف فرموده رسول خدا (ص)براي هميشه از رسيدن به خلافت محروم ماندند. با اين همه‏نمي‏توان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخي مهاجران عامل مهمي‏در اقدام انصار بوده است. آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاريخ‏ مخفي نمانده به قرار زير است:- تخلف بعضي از مهاجران از همراهي با لشکر اسامه به رغم‏تاکيد پيامبر بر اعزام هرچه سريعتر آن. جلوگيري ازنوشتن وصيت پيامبر - انکار وفات پيامبر از سوي عمر- پيشگوييهاي پيامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعي‏ خود و روي آوردن سياهي آشوبها در آينده نزديک. [1]  اين امورانصار را واداشت تا نسنجيده براي حفظ موقعيت و منافع خود به‏ دست‏ خويش زمينه ‏ساز شکل‏ گيري بزرگترين فتنه در سراسر تاريخ ‏اسلام گردند و شکافي در اجتماع مسلمانان پديد آورند که هرگز به‏ هم نيايد

در سقيفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمر بن‏ خطاب به مخالفت‏ با ايشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گراييد ابوبکر پيش شتافت و خودفصلي در بيان فضايل مهاجران ايراد کرد و با زباني نرم راي رابا استفاده از اختلاف ديرينه دو قبيله بزرگ در مدينه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از اين گفتار بعضي بدين راضي‏ شدند که کار حکومت‏ با شرکت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شودو گفتند: از ما اميري و از مهاجران اميري. ليکن ابوبکر اين‏راي را نپذيرفت و گفت: چنين اقدامي وحدت مسلمانان را بر هم‏ خواهد زد. امير از ما و وزيران از انصار انتخاب شود و بدون‏ مشورت آنان کاري صورت نگيرد. [2]  او روايتي از پيغمبر (ص) نقل‏ کرد که الائمه من قريش. اين روايت‏ با آنکه به طور کامل ذکرنشد، سخني بود که در چنان مجمع اثري بزرگ به جا گذاشت و به‏ دعوي انصار پايان داد. به نظر مي‏رسد دشمني ديرينه دو قبيله‏ انصار، (اوس و خزرج) نيز در پيشبرد نظر مهاجران بي‏ تاثيرنبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار مي‏رسيد هيچ يک از اين‏دو قبيله راضي به رياست قبيله ديگر نبود. چون زمامداري مهاجران و قريش مسلم شد، گفتگو بر تعيين شخص به‏ ميان آمد. آنها که در آن مجلس کار را در دست داشتند هر يک به‏ ديگري واگذار مي‏کردند. سرانجام عمر و ابو عبيده جراح، ابوبکر رابه رياست پذيرفتند و با او بيعت کردند. در همين هنگام فريادهابه موافقت و مخالفت‏ بلند شد. طبري نقل مي‏کند که حتي بعد ازبيعت عمر با ابوبکر هنوز جمعي از انصار بودند که به اين تصميم‏ اعتراض داشته، بانگ برآوردند:«ما جز با علي با هيچ کس ديگر بيعت نخواهيم کرد.» ولي اين‏ فرياد و فريادهاي ديگر در آن آشوب گم شدند. بعد از عمر وابو عبيده، مهاجران حاضر با ابوبکر بيعت کردند. [3]  دو گروه‏ انصار چون خود را شکست‏ خورده ديدند هر يک در از دست ندادن‏ آخرين موقعيت، در بيعت‏ با ابوبکر نسبت‏ به هم پيشدستي کردند.اوسيان گردن به فرمان رهبر قريشي را مطلوب‏تر و مفيدتر از اين‏ مي‏دانستند تا اينکه بگذارند رئيس قبيله رقيب (خزرج) بر آنهاحکمراني کند. از همين رو در ميان ايشان اولين کسي که باابوبکر بيعت کرد، سعد بن حضير (يکي از رؤساي اوس) بود. [4]  سرانجام سياست گروهي و رقابتهاي طايفه‏اي ابوبکر را قادر به‏ مطالبه بيعت از اکثر مردم کرد. از طرفي رقابتهاي طايفه‏اي درميان قريش و بخصوص در ميان مهاجران، قبول رهبري ابوبکر که ‏مردي از تيره کم ‏اهميت ‏بنو تيم بن مره بود آسانتر ساخت. بنو تيم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سياسي که قبايل رقيب قريش (همچون بني اميه و بني هاشم و بني مخزوم) را به ستوده آورده ‏بود، درگير نبوده ‏اند. از طرف ابوبکر از اعتبار خاصي برخورداربود و در زيادي سن و برقرار ساختن رابطه نزديک با پيامبر درپي تزويج دخترش با پيامبر (ص) و اظهار حمايت از اسلام از ابتداي‏ رسالت، جلوه‏اي کسب کرده بود. بر پايه مآخذ ابوبکر و عمر از زمان بسيار دور اتحادي را تشکيل ‏داده بودند که ابو عبيده جراح عضو سوم آن بود. اين سه نفراهميت و نفوذ چشمگيري در شرافت اسلامي نوظهور و نيز در سياست‏ گروهي عليه حکومت اشرافي مکه کسب کرده بودند

پس از جدالهاي لفظي و مشاجره، ابوبکر با پنج راي به عنوان‏ خليفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع‏ کنندگان هنوز پراکنده نشده‏ بودند که عده ‏اي سواره و پياده در شهر خودنمايي کردند. قبيله‏ بني اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدينه شدند، به آن سان‏ که کوچه‏ ها را پر کردند و با ابوبکر بيعت نمودند. [5]  شيخ مفيدبه روايت از ابو مخنف آورده است که بني اسلم براي تهيه خواربار به مدينه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما ياري‏ دهيد که براي جانشين پيامبر (ص) بيعت‏ ستانيم، به شما خوار وبار مي‏دهيم. پس بني اسلم به اميد دريافت‏ خوار و بار به ياري‏ برخاستند، تا آنجا که هر کس را که از بيعت‏ خودداري مي‏کرد باضرب و زور بدين کار مجبور مي ساختند. [6]  بي‏سبب نبود که عمرمي‏گفت: من تا بني اسلم نيامده بودند به پيروزي اطمينان‏ نيافتم. [7] .

در آن هنگامه ديگر جاي هيچ اقدام مخالفي که بتواند به نتيجه‏ انجامد وجود نداشت. کمترين مخالفت‏ با شديدترين پاسخ و شوم ‏ترين‏ کشتار و اختلاف مواجه مي‏شد. تا اينجا به خوبي معلوم بود که آن‏ گفتگوها و مشورتهاي سران قبايل، نظر عمومي مسلمانان مدينه رادر بر نداشت و آنان هيچ فرصت انديشه در اين باره نداشته ومخالفان نيز با تهديد و تطميع سکوت کرده‏اند. نيز با مطالعه‏ متن گفتگوها و دقت در استدلالهاي طرفين، آنچه که معيار تعيين‏ حق اولويت‏ خلافت مطرح و بر آن تاکيد و توافق مي‏شود و بر همان‏ اساس «ابوبکر» خليفه مي‏گردد، مساله خويشاوندي و نسب باپيامبر (ص) مي‏باشد. اما به راستي آيا طبق اين معيار کسي‏ شايسته‏ تر از ابوبکر يافت نشد؟ ابوبکر خود در فرداي آن روز اين‏ پرسش را پاسخ گفت. وي به مسجد پيامبر آمد و عمر خطبه ‏اي درفضيلت و سبقت او در اسلام و ياري وي از دين و همراهي‏ اش باپيغمبر (ص) از مکه به مدينه خواند و از مردم خواست‏با او بيعت‏ کنند. مردم نيز جز عده‏اي از انصار [8]  و خويشاوندان پيغمبر (ص)بيعت ‏با او را پذيرفتند و ابوبکر به طور رسمي به خلافت رسيد.او در آن مجلس خطبه‏ اي خواند و در ضمن آن گفت: مرا که براي‏ زمامداري برگزيده‏ايد بهترين شما نيستم حاضرم اين مسؤوليت رااز گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان به‏ کتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم کرد. جز آنکه همراه ‏پيامبر فرشته ‏اي بود که او را از گناه و خطا بازمي‏داشت اماآگاه باشيد که مرا شيطاني است که گاهي مرا فرو مي‏گيرد. هرگاه ‏پيش من آمد از من بپرهيزيد. [9]  با بيعت مردم با ابوبکر کارتعيين زمامدار به ظاهر پايان يافت. اما از آن زمان تا حال وآينده اين پرسش باقي است که چرا در چنان مجلس مشورت که سرنوشت‏ مسلمانان تعيين مي‏شد، خاندان حصرت محمد (ص) را در زمره مشاوران‏ به حساب نياورند؟ براي آشوبگران سقيفه کاملا هويدا بود که فراخواني خاندان‏ پيامبر اکرم به آن مجلس، مانع از پيشبرد اهداف آنان است. زيرادر آن صورت ايشان حقايقي از فرمايش هاي رسول اکرم (ص) را که‏ گوياي منزلت‏ خود بود به ياد مردم مي‏آوردند و توطئه ‏ها خنثي‏ مي‏شد. به همين منظور بازيگران سقيفه براي اين کار بهترين زمان‏ ممکن را انتخاب کردند تا اهل بيت به موجب اشتغال به مراسم ‏تجهيز پيامبر (ص) فرصت‏ حضور نيابد

اين پرسش که چرا در سقيفه خاندان وحي را به شور نطلبيدند درهمان زمان نيز از سوي برخي مطرح شد. اما پاسخي که از طرف‏ گردانندگان حکومت ارائه مي‏شد اين بود که اين حرکت تصميمي ازپيش طراحي‏ شده نبود بلکه ناخواسته و به يکباره اتخاذ شده است. صميمي‏ ترين يار ابوبکر، خليفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبکربراي زمامداري کاري ناخواسته و ناانديشيده بود که خود جوش ‏پيش آمد اما خداوند آثار زيان بار احتمالي آن را پيشگيري‏ کرد. [10]  او اين سخن را پس از وقتي بيان کرد که اين زمزمه درميان مردم رواج يافته بود که: اگر خلافت‏ براي ابوبکر به تعيين‏ پيامبر (ص) نبوده و با راي تني چند از افراد، استوار شده است‏ پس هم اينک نيز مردم حق دارند با رايي به مراتب افزون‏تر،ديگري را به زمامداري برگزينند

جز دلايل و قرايني که پيشتر برشمرديم شواهدي نشان مي‏دهد که آن‏ تصميم با توطئه قبلي صورت گرفته است و گرنه براي گروهي اندک‏ چگونه زمينه و امکان کودتايي اين چنين وجود داشته است؟! برخي‏ شواهد بر توطئه بودن آن غايله به قرار زير است: الف- در آيه‏ اي از قرآن در هشدار الهي به پيامبر (ص) چنين ‏مي‏خوانيم: (و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم) [11]  يعني هم اينک در شهر تو مدينه از کساني که به ظاهر اسلام‏ آورده‏اند هستند کساني که بر نفاق خويش باقي‏اند (آنان که برنفاق خو گرفته‏ اند و دمي از روي حقيقت‏ به تو ايمان نياورده‏ اند)غير از آنکه نفاق ايشان چنان زيرکانه است که اگر ما آنها رابه تو معرفي نکنيم هيچ گاه آنان را باز نشناسي! ب- تلاش عمر و ابوبکر براي تصدي امامت نماز به جاي پيامبر (ص)در ايام بيماري آن حضرت [12]  ج- گفتار امام علي (ع) به عمر که «شير خلافت را بدوش که براي‏تو نيز نصيبي خواهد بود. امروز زمام آن را محکم براي ابوبکردر دست گير، تا فردا در اختيار تو باشد.» [13]  د- نامه معاويه به محمد بن ابي‏ بکر و اشاره به همدستي ابوبکرو عمر بر ضد علي (ع) و غصب خلافت. [14]  ه- واگذاري خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبيده زنده بود، او را به‏ جانشيني برمي‏ گزيدم. [15]  در برخي از روايات نيز به اين زمينه‏ چيني که ريشه در گذشته (زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصريح شده است. [16]  حوادث بعدآشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خليفه بر اساس آن بودکه خلافت در خاندانه اي قريش به جز خاندان بني هاشم به گردش‏ درآيد. و در اجراي اين سياست، قريشيان، اول «ابوبکر» را ازتيره تيم و سپس «عمر» را از تيره عدي، و پس از او «عثمان‏»را از تيره بني اميه، براي خلافت انتخاب کردند. خلفا بر پايه‏ همين مقصد و سياست، انصار و بني هاشم را از صحنه سياست دورنگاه داشتند و به هيچ وجه رياست ارتش در فتوحات و حکومت‏ شهرهاي اسلامي را به آنان واگذار نکردند


[1] صحيح بخاري، ج 8، ص 86 به بعد؛ المغازي واقدي، ج 2، ص‏113؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130.

[2] اين وعده هيچ گاه تحقق نيافت.
[3] تاريخ طبري، ج 1، ص 1818.
[4] الاستيعاب، ج 1، ص 172.21.

[5] تاريخ طبري، ج 3، ص 205.
[6] الجمل، شيخ مفيد، ص 59؛ لامنس بااستناد بر مطالب تاريخ‏ابن فرات نوشته است اين گروه سه نفره (ابوبکر، عمر، ابو عبيده)از همکاري بني اسلم مطمئن شده بودند (ص 142، حاشيه 7).
[7] تاريخ طبري، ج 3، ص 222.

[8] از گروه بيعت نکردگان، سعد بن عباد رئيس قبيله خزرج که‏از بيعت‏با ابوبکر سر باز زد، هيچگاه در نماز او حاضر نشد. درروزگار خلافت عمر به زخم تير از پا درآمد. جز سعد، علي(ع) وبني هاشم و چند تن ديگر از صحابه نيز تا مدتي از يعت‏باابوبکر سر باز زدند.
[9] طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212، تاريخ طبري، ج 3، ص 223،الامامه، ج 1، ص 16.

[10] سيره ابن هشام، ج 4، ص 308؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 205.

[11] سوره توبه، آيه 110.
[12] مسند احمد، ج 1؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 190.
[13] ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11.
[14] مسعودي، مروج، ج 3، ص 21 و 22.
[15] ابن سعد، ج 3، ص 413.
[16] مسند احمد، ج 1، ص 110.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 593